سید علیسید علی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

سید علی

8 ماهگی

علی آقا این ماه مشهدی شد .از 13 تا 16 خرداد یه سفر رفتیم مشهد.با اینکه خوش گذشت اما اولین تجربه سفر با یه بچه بوذ و بسیار سخت گذشت.مخصوصا اینکه برای خوابیدن و شیر خوردن خیلی اذیت میکرد و بعضی جاها من دیگه وقعا کم میاوردم .آرزوی یه زیارت درست و حسابی هم به دلم موند و نتونستم زیارت کنم.همش یه گوشه مینشستم و مردمو نگاه میکردم و حسرت میخوردم چون تا کتاب دعا هم دست میگرفتم علی فوری میخواست بخوردش! گرسنه میشد و توی شلوغی هم نمیتونست شیر بخوره و بخوابه و بیقراری میکرد.اما روی هم رفته تجربه خوبی بود. کاملا دیگه چهار دست و پا میره و دستشو میگیره به مبلا و بلند میشه.بسسسسسیار شیطون شده و شیرین دوس داری بخوریش. وقتی بازیش میگیره...
29 مرداد 1392

7 ماهگی

٧ ماهگی علی آقا با شروع شدن شیطنت های جدیدش شروع شده! گل پسرم عاشق سفره هست و غذاهای توش! هر جا باشه و ببینه سفره پهنه با سرعت نور خودشو میرسونه و دست میکنه تو ظرف غذای ما، یا قاشق را برمیداره میکنه تو دهنش. جرات نداریم جلوش با تلفن صحبت کنیم.فوری تلفنو میگیره و سیمشو میکشه.پدر تلفنو درآورده.تلفن را میذاریم رو میز تلوزیون که دستش بهش نرسه! پدر موس و کیبور را هم درآورده، زیر موسی را له و لورده کرده از بس مچاله اش کرده! عاشق اتاقشه.تا میریم تو اتاقش کلی ذوق میکنه! عاشق بیرون رفتن هست.تو حیاط رفتنو خیلی دوست داره.مخصوصا تاب بازی.تا از راه پله ها میریم بالا و میدونه میخوایم بریم خونه مامان جون اینقدددددددر ذوق میکنه. از شش ماه و نیمگی دیگه ک...
12 خرداد 1392

مادر که میشوی........

مادر که می شوی تمام زندگیت می شود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت.. مادر که می شوی بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات.. مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت.. مادربزرگت.. مادر مادربزرگت و اینکه آنها چه سختی ها کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند... مادر که می شوی غم و اندوه و شادی ات هم رنگ دیگری میگیرد و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت.. مادر که می شوی کوه های تمام عالم بر سرت خراب میشود وقتی به اندازه نیش سوزنی در پای فرزندت میرود... مادر که می شوی صبور میشوی و باحوصله انگار نه انگار که تا همین دیروز بی حوصله ترین آدم روی زمین بودی.. مادر که می شوی خو...
26 ارديبهشت 1392

6 ماهگی

٦ ماهکی علی آقا بخیر و خوشی گذشت اولاش که شدیدا مشغول خونه تکونی بودیم و با بچه واقعا سخت بود، وسطاش هم که رفتیم مسافرت.اول رفتیم اصفهان و برا سال تحویل رفتیم ابیانه و بادرود و لحظه سال تحویل حرم آقا علی عباس (ع) بودیم. بعد اومدیم شیراز و یکی دو روز استراحت کردیم و رفتیم ولایت آقا جون.علی آقا تو مسیر همش میخواست فضولی کنه و اینور و اونور بره اما چون تو ماشین  جانبود و خطرناک هم بود ، خیلی بدآرومی میکرد .فقط هم وقتی میخوابید میشد بذاریش تو صندلی ماشین. برا شیر خوردن هم حسابی اذیت میکرد و من تو خونه های مردم باید دنبال یه اتاق میگشتم که بشه درازکش اونجا به بچه شیر داد. توی سفر با اینکه خیلی خوش میگذشت اما همش دلشوره بعد از تعطیلات...
22 فروردين 1392

ماه 5

علی آقا چله زمستون به مناسبت پایان 5 ماهگیت یه کیک و یه پیتزا خوشمزه درست کردم و برا خودمون جشن گرفتیم. ببخشید اگه کم بود مامانی.آخه شدیدا مشغول خونه تکونی بودیم.همینا را هم به سختی درست کردم شما وقتی کیکو دیدی همچین رفتی سمتش .اما شرمنده مامانی ،هنوز زوده بخوری..... اتفاقات این ماه: سید علی توی 4 ماه و 4 روزگی غلت زدن ومن از خوشحالی جیغ کشیدم بابایی از ماموریت چابهار برگشت و چند روز بعدش زونا گرفت و خیلی اذیت شد ...
27 اسفند 1391

ماه 3 و 4

٦١ روزگی، اصفهان ،خونه مادربزرگ کنار دست پسر عمه سید محمد حسین خوابیدی 62 روزگی ،اولین سفر شما به حرم حضرت معصومه (س) 62 روزگی و زیارت حضرت شاه عبدالعظیم (ع) 63 روزگی ،برج میلاد 66 روزگی ، قبل از رفتن به بهداشت برای واکسن دو ماهگی شب وقتی بعد واکسن تب کرده بودی   70 روزگی ،وقتی زیر آویز موزیکالت داشتی بازی میکردی 71 روزگی ، شبا صاف میخوابونیمت ،صبحها با 90 درجه چرخش بیدار میشی 75 روزگی ،شب یلدا (ناگفته نماند که حسابی بداخلاق بودی و نفهمیدیم چی خوردیم)   81 روزگی 3ماه ...
17 بهمن 1391

ماه دوم

 ٣٦ روزگی 43 روزگی 43 روزگی در حال دیدن تلوزیون 44 روزگی 52 روزگی 59 روزگی 60 روزگی.اولین مسافرتی که رفتی و اولین برفی که دیدی ...
8 بهمن 1391

ژست های خواب

  در گذر این لحظات پر شتاب زمان خاطره ی خواب کودکان نمیدانم قصه های مادر بزرگ با شروع یکی بود یکی نبود را اصلا پایانی بر آن بود؟! مادربزرگ تجربه خیال خود را گفته بود "چشم ها نگهبان دلهایند" یا من در اولین پیچ کوچه ی دلباختگی در خواب فردا گم شدم و کسی پیدایم نکرد اگر خواب بودم در خواب ماندم........... حتی کسی بیدارم نکرد روز دوم تولد تو بیمارستان زیر بغل مامانی تخت و پخت خوابیده بودی 6 روزگی 10 روزگی 16 روزگی 30 روزگی ، وقتی بعد از شیر خوردن خوابت برده بود   36 روزگی، وقتی ...
12 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سید علی می باشد