سید علیسید علی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

سید علی

سه سالگی

1395/5/15 11:41
نویسنده : مامان سیدعلی
281 بازدید
اشتراک گذاری

پروژه پوشک گیری:

2 سال و 7 ماهه بودی که شروع کردیم شما را از پوشک بگیریم. دو روز تعطیلی پشت هم بود که از روز قبلش شروع کردیم. منم باردار بودم و خیلی سختم بود اما راهی بود که باید میرفتیم. دو هفته اول باناامیدی تمـــــــــام طی شد. 5 تا شورت آموزش داشتی که یهو 5 تاش خیس روی بند بود. تقریبا زندگی هم به گند کشیده شد. بابا که چند روز اول جا زد گفت ول کنیم. این یاد نمیگیره. بذاریم خوب عاقل بشه. اما من گفتم تا قبل دنیااومدن ریحانه باید این پروژه تموم شه. تقریبا بار این پروژه روی دوش من بود.یکماه ونیم طول کشید تا تونستی کنرل کنی خودتو. اون موقع میگفتم که سخت ترین مرحله بزرگ کردن بچه همین مرحله اس. واقعا سخت بود و طاقت فرسا.

 

نزدیکای تولد سه ساگی سید علی بود که ریحانه سادات دنیا اومد. یعنی 20 روز مونده به تولد سه سالگی. از قبل اینکه آبجی دنیا بیاد کلی مطلب میخوندیم من باب ورود بچه جدید و اینکه باید چکار کنیم که شما ضربه روحی نخوری. روزی که از بیمارستان اومدم و دیدی یه نی نی بغلمه کلااااا خودتو میزدی به اون راه که نه منو ببینی نه نی نی جدیدو!! محل نمیذاشتی. هرچیم برات هدیه و کادو خریده بودیم که دلتو بدست بیاریم اما نه!! قضیه از این چیزا پیچیده تر بود. یه بازگشت به دوران نوزادی داشتی. رفتارهای نوزادانه انجام میدادی. شیر میخواستی ، پستونک ، پوشک ، خوابیدن تو گهواره و کریر ، اذیت کردن ریحانه و ..... جوری که دیگه واقعا نمیشد با هم تنهاتون گذاشت.مرتب میپرسیدی مامان دوسم داری؟!!  رو اورده بودیم به مطالب روانشناسی که چکار کنیم این بحران بگذره. اقای دهنوی میگفت کاملا طبیعیه و بهشون سخت نگیرید . این فلش بک به دوران نوزادی اگه خوب مدیریت نشه ممکنه بمونه همینجور. ما هم تا اونجا که میشد باید مدارا میکردیم. چند ماه گذشت دیگه از یه روانشناس پرسدیم گفت اگه تا 6 ماه درست نشد باید بیاد مشاوره. 6 ماه گذشت یه مقدار رفتار شما بهتر بود اما حسادتا و اذیت کردنا سر جاش بود.یه جورایی هم حس بزرگتری داشتی میخواستی تو کارای ریحانه دخالت کنی. هم هر چی برا اون میخریدیم میخواستی بپوشی. دوران خیلی سختی بود و فقط چاره اش صبر بود. از 9 ماهگی ریحانه شما را بردیم مهد کودک . خداروشکر خوب استقبال کردی . سه ماه اول را یه روز درمیون بردیمت. از چهار سالگیم هر روز رفتی مهد. رفتارت به مرور بهتر شد با ریحانه. ریحانه هم که راه افتاد دیگه شد همبازیت. البته وسط دعواها گیس و گیس کشی هم بود اما خب میشد اقماض کرد.برا همین شبا من بیدار میموندم و ناهار درست میکردم چون وقتی بیدارید کلا باید در اختیار شما باشم.

 

خیلی شیرین زبون شدی و مرتب سوال میپرسی؟ هی میگی "چـــــــــــراااا؟!! که بعضی وقتا از بس سوال میپرسی ادم میخواد با کله بره تو دیوارخطا علاقه داری سی دی ها رو از یه شیار باریک بندازی داخل کیس کامپیوتر . توی کیس پر سی دی هس . یا قالیو لوله کنی ماشیناتو قطار کنی روش.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سید علی می باشد