سید علیسید علی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

سید علی

تجمع سادات رضوی

1395/8/24 11:05
نویسنده : مامان سیدعلی
262 بازدید
اشتراک گذاری

 

19 آبان بابایی بعد از دو هفته میخواست بیاد خونه. مادر هم گفته بود منم میون راه بردار بریم شیراز که بچه ها را ببینم دلم براشون تنگ شده. بابایی میون راه مادر و اقا جون و عمه سمیه و دو تا بچه هاشو آورد شیراز. ( گرچه بعدا فهمیدم به یاد ده سال قبل که چنین روزی روز بله برون ما بود خواسته دوباره دورهم جمع شیم چشمک) ما هم افتادیم به جون خونه و تمیز کردیم که جلو یارون شوهر آبرومون حفظ شه قوی بابا اینا ده و نیم شب رسیدن. و شما اینقدددددر ذوق داشتی که هی میگفتی بابا خیلی دوست دارمــــــاااا. بابا من از تو خوشحالماااا . و با دو تا پسر عمه هاتو ریحانه سادات چهارتایی افتادین به جون خونه و درعرض نیمساعت خونه منفجر شد. دلخور توی این سه روز به شما خیلی خوش گذشت . شبا دیگه پیش ما هم نمیخوابیدی. گریه گریه که پیش محمد حسین (با تلفظ شما محمد حسینگ ) بخوابم . موقعی هم که میخواستن برن گیر داده بودی چرا میخواید برید؟؟؟ بابایی ما هم بریم اصفهان .

حالا بریم سراغ عکسا

 

 

 

 

جایگاه ریحانه سادات هنگام پهن بودن سفره. البته ایشون نقش ریحون دارن وسط سفره :)

همکاری برای باد کردن بادکنک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سید علی می باشد