سید علیسید علی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

سید علی

صدای گریه ی طفل رباب می آید......صدای ناله ی لا لا بخـواب می آید

یــــــــــــا صاحب الزمان فرزندم را نذر یاری قیام تو میکنم او را برای ظهور نزدیکت برگزین و حفظ کن یا مسیح حسیـــــــــــــن.ادرکنی سومین سالی بود که تو این مراسم شرکت میکردیم. امسال شیرخوار نبودی.اما مگه میشه آدم یه بچه کوچیک داشته باشه و به یاد رباب و طفل شش ماه اش نباشه ؟!!.خدا رو شکر که نعمت مادر شدن را چشیدیم و هم نوا برا رباب برای اصغرش لالایی خوندیم.و شما را بیمه این حضرت کردیم.ان شاءالله که خودشون دست شما را بگیرن و سرباز امام زمان (عج) بشی عکسهای سبز پوش شدن شما را میذاریم.گرچه که اصصصصصصلا نذاشتی برات پیشونی بند و ... بزنمو اینقدر گریه کردی که به همون شال سبز کفایت کردیم.اونم هی وسط کار در میاوردی! ...
11 آبان 1393

تولد دو سالگی

از دهم تا هجدهم مهر یه سفربه مشهد و تهران و قم داشتیم.برای روز عرفه و عید قربان مشهد بودیم.شما هم تو حرم شیطونیات گل میکرد و همین که چشمت به حوض آب یا سقا خونه می افتاد دیگه ول کن نبودی! دیه دم میگفتی آب ، آب ، آب .لیوان برات آب میکردیم و میریختی این ور و اون ور.تا تونستی بازی و شیطنت کردی .تو صحن ها میدویدی و به ما میگفتی : "بَشّا بیا بیا" یعنی همون بچه ها بیاید دنبالم ! روز عرفه هم همچین لج رفته بودی و غر غر میکردی که من اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت!! کلی حسرت خوردم که اییییین همه برنامه ریختم که دعای عرفه حرم امام رضا باشم اون وقت اصلا نفهمیدم بنده خدا دعا چی خوند!!خوابت میومد اما یه حوض آب پشت سرمون بود که نمیتونستی ازش دل بکنی...
17 مهر 1393

17 ماهگی و سفر کیش

١٤ تا 18 اسفند 92 خدا قسمت کرد یه سفر با ماشین رفتیم کیش تو این سفر به شما خییییلی خیییییییلی خوش گذشت.تا تونستی آب بازی و ماسه بازی و شیطنت کردی. این وسط به ما هم تقریبا سخت گذشت چون کارهای خطرناک زیاد میکردی! نمونش اینکه تا چشمت به آب می افتاد از خود بیخود میشدی و میرفتی تو آب.آب دریا را هم میخوردی بعد که میدیدی شوره تف میگردی و قیافتو میبردی تو هم!! بعد هم که از می آوردیمت بیرون اینقدر گریه و زاری راه مینداختی و آب آب آب میگفتی که دوباره ببریمت تو آب. هوا گرم بود و تا پنجره را میکشیدیم پایین یهو شیرجه میزدی و میخواستی خودتو پرت کنی بیرون! تو مسیر هم به خاطر اینکه نمیذاشتی بابا رانندگی کنه اومدیم عقب نشستیم و تو تمام مدت بهونه میگرفتی...
22 اسفند 1392

سیزده ماهگی و دومین سفر مشهد

برای روز عرفه و عید قربان 21 مهرماه راهی مشهد شدیم.شما تو این سفر چون محیط جدید بود تا تونستی شیطنت کردی، لب به غذا نزدی، نخوابیدی و تا تونستی چرخیدی و سر از هر سوراخ سمبه ای در آوردی.همین شد که دهنت برفک زد و یک ماه تموم درگیرش بودیم تا خوب شد!! دکتر گفت اینقدر شیطنت کرده که تمام انرژیشو مصرف کرده و سیستم ایمنی بدنش ضعبف شده.برا همین برفک زده اینم مشهد به روایت تصویر برای اولین بار الله اکبر کردن ، روز عرفه ، صحن جامع غدیر بقیه در ادامه مطلب   سید علی و امیر رضا در حال پفیلا خوردن   عشق و علاقه بچم  مهر نماز.یعنی حالی میکردیااااااا   ...
22 بهمن 1392

ماه 12

این روزا که میگذره همش یاد پارسال میفتم که تو شکمم بودی و چقدر سنگین شده بودم و عین پنگوئن راه میرفتم! خیلی دیگه داشتم اذیت میشدم.همش خدا خدا میکردم زودتر دنیا بیای و راحت بشم.بعضی وقتا همچین خودتو تو شکمم سفت میکردی که انگار یه سنگ بزرگ تو شکمم بود.بعضی وقتا هم دو تا پاتو میکردی تو معده ام فشار میدادی که فقط داد میزدمو نمیتونستم بشینم.روزای خیلی قشنگی بود.ناگفته نماند که خیلی دلم برای اون روزا تنگ میشه.یه حس خیلی قشنگی داشت.بگذریم بریم سر شیطنت ها و بازیگوشیهای وروجک مامان که یکساله شده دیگه: حسسسسسابی راه افتادی و میدوئی دیگه.یعنی کلا راه نمیری، میدوئی. همش آویزون ما میشی و میخوای که بغلت کنیم که اونجا ها که قدت نمیرسه و نمیتون یفضولی ...
13 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سید علی می باشد