سید علیسید علی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

سید علی

ماه 12

1392/9/13 14:11
نویسنده : مامان سیدعلی
463 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا که میگذره همش یاد پارسال میفتم که تو شکمم بودی و چقدر سنگین شده بودم و عین پنگوئن راه میرفتم! خیلی دیگه داشتم اذیت میشدم.همش خدا خدا میکردم زودتر دنیا بیای و راحت بشم.بعضی وقتا همچین خودتو تو شکمم سفت میکردی که انگار یه سنگ بزرگ تو شکمم بود.بعضی وقتا هم دو تا پاتو میکردی تو معده ام فشار میدادی که فقط داد میزدمو نمیتونستم بشینم.روزای خیلی قشنگی بود.ناگفته نماند که خیلی دلم برای اون روزا تنگ میشه.یه حس خیلی قشنگی داشت.بگذریم

بریم سر شیطنت ها و بازیگوشیهای وروجک مامان که یکساله شده دیگه:

حسسسسسابی راه افتادی و میدوئی دیگه.یعنی کلا راه نمیری، میدوئی. همش آویزون ما میشی و میخوای که بغلت کنیم که اونجا ها که قدت نمیرسه و نمیتون یفضولی کنی دسترسی پیدا کنی.مثل گلهای روی اپن، میز کامپیوتر و یخچال و... .وقتی هم من پای گازم میای دستاتو میاری بالا که بغلت کنم ببینی روی گاز چه خبره!
از دست تو همش باید درهای خونه را ببندیم.چون تا در باز باشه میری بالا خونه مامان جون یا توی حیاط.
عاشق اینی که باهات بازی کنن.مثل توپ بازی یا دوچرخه بازی که اینکه بگیم بگیرش و تو از دست ما فرار کنی.خودت پا به توپ میزنی و دنبالش میکنی.تا قاصدک میاد تو خونه میگریش و یه کم باهاش بازی میکنی بعدم میخوریش!!
تــــــــــــــــــــــازه تا مورچه و سوسک میبینی دنبالش میکنی و میگی "دی دی" وتقریبا دیگه میخوای بخوریشون!!
وقتی خوشحال میشی همینطور که راه میری دست میزنی و میخندی.
به بعضی پیام بازرگانیا علاقه داری و تا صداش بیاد فوری میدوئی میای پای تلوزیون.
فوق العاده بد غذا شدی و تقریبا دیگه جیگر ما خون شده با غذا خوردن شما.از غذای سفره که نمیخوری.فقط بلدی وقتی سفره پهن شد یه قاشق دست بگیری و همه چز را پهن کنی وسط سفره یا رو زمین.کلی وقته که دیگه سبزی خوردن پای سفره نیست.چون میای همون اول همشو میریز رو زمین.با یه حرکت خاص میای همشو میکنی تو مشتت و انگار داری بذر میپاشی.همه را میریزی رو زمین و وقتی خیالت راحت شد که دیگه سبزی تو سبد نیست میری پی کارت. گوشت و مرغ و... و غذاهای سفت که اصلا نمیخوری و تا میکنیم تو دهنت یا تف میکنی یا با پشت دستت میکشی رو زبونت که غذاها در بیان.به خاطر غذا خوردن شما مجبوریم هر روز به یه بهونه ای بریم بیرون تا شما تو ماشین غذاتو بخوری و همین میشه که یهو میریم تو مغازه میبینیم بــــــــله ، غذاتو تف کردی و چسبیده به چادر یا مقنعه مامان و کلی اّبرومون میره!خنده
طی یه چرخشی که تو خونه میزنی به صورت دوره ای کل وسایلهای یه اتاق را میریزی به هم و وقتی خیالت راحت شد که منفجر شده میری سراغ اتاق بعدی وکابینتها! ما هم به دنبالت راه میفتیم و هی جارو میکشیم و حمع و جور میکنیم.اما تمیز بشو نیس که نیس.دیگه خونه ما از تمیزی برق نمیزنه.شلخته و کثیف شده.اما ناشکری نمیکنم.خدا را شکر که سالمی و میتونی را بری و بریزی و بپاشی.از خود راضی

چند روزه بای بای کردن را یاد گرفتی.اما با همه بای بای نمیکنیا!! فقط یه عده خاص
تا میگیم ساعت کو؟! میگردی پیداش میکنی و با دست بهش اشاره میکنی.
میگیم ماه کو؟!! به بالا نگاه میکنی حالا ماه یا لامپ یا پرژکتور ، یه جیزی پیدا میکنی و با انگشت بهش اشاره میکنی.
کلمه هایی هم که میگی بابا، ماما، به ، ماه، دی دی ، عزیزَ ،

قد یکسالگیت 78 سانت و وزنت هم 9.700 هست
هنوز هم همون 6 تا دندون را داری

 

عکسها در ادامه مطلب

سید علی و بابا برقی........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سید علی می باشد